دلم سوخت دوباره...
پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۳:۴۳ ب.ظ
سنّی گذشت زنوکرتان دیده اش ندید
رنجی کشید زدوریتان، گیسویش سپید
خوش خواب رفته نوکرتان یابن فاطمه(س)
"جانا بیا"، چه بسا خواب از سرش پرید
شهری کثیف ساخته ایم ما برایتان
بویی نمانده در آن از نام یک شهید
حـرص و طمع ، عجب و شهوتـش
نم نم شروع شد و عصمتش درید
عادی شده کم کم نبودنت آقا
خاک عالم به شعر! عادی شدید
بیصوادم هجو گفتم تو ببخش
که به رحمانی الله بسی هست امید
مانده در دل شبهه ای یابن الحسن(عج)
خـواهشی دارم جـوابش را بدید
گریه کردیم ما، شبها بر حسین(ع)
همه مان را زین سبب زهرا(س) خرید
بردگان را بهر کاری می خرند ارباب ها
پس چه شد که بی خیال ما شدید
بس کنم کل سخن کفر شده
خاطرت تلخ شد، آقا معذرتــــ... «بیصواد»
۹۲/۰۲/۱۹